نماینده امام(ره) در امور سیستان
مسئولیت من در زاهدان تقریباً از خرداد ۵۹ آغاز شد و تا اسفند سال ۶۰ طول كشید. پیش از من و در فاصلهی یك سال پس از استقرار نظام اسلامی، سه استاندار در آنجا فعالیت كرده بودند. در خرداد 59 آقای مهدوی كنی كه وزیر كشور بودند، بنده را مأمور كردند تا به زاهدان بروم. ابتدا معاون استاندار وقت شدم. خیلی زود و بعد از رفتن استاندار قبلی، مسئولیت استان به من واگذار شد و تقریباً بیستویك ماه در این استان مسئولیت داشتم.
پس از اینكه بنده مسئولیتم را بر عهده گرفتم، ارتباطاتم با حضرت آقا بیشتر شد. اولین دیدار من با آقا هنگامی بود كه ایشان امام جمعهی تهران بودند. در اوایل سال ۶۰ یك همایشی در ایرانشهر برگزار شد. تا جایی كه به خاطر دارم، همایشی به مناسبت هفتهی وحدت بود. حضرت آقا برای سخنرانی در این همایش تشریف آوردند. وارد زاهدان كه شدند، در فرودگاه به استقبال ایشان رفتیم. عدهی بسیاری از مسئولان هم بودند. از برادران پاسدار هم تعداد زیادی برای دیدار آمده بودند. حضرت آقا صحبت مختصری برای پاسدارها بیان فرمودند. نكتهی بسیار جالبی كه من از صحبتهای ایشان خوب به خاطر دارم، تجلیل و تكریمی بود كه حضرت آقا از امام داشتند و یك جملهای گفتند كه این در خاطر من باقی ماند. ایشان به دوستان فرمودند: «دعا كنید كه اگر یك زمانی امام نبود، ما هم نباشیم.» و این خیلی خیلی ارزشمند بود و نشان میداد كه چقدر عشق و علاقهی حضرت آقا به امام زیاد بوده است.
شما به عنوان استاندار، آیا احتمالاً دیدارهای دیگری هم با آیتالله خامنهای به عنوان نمایندهی امام در امور استان داشتهاید؟در دورهی استانداری من ملاقات دیگری هم به عنوان استاندار با ایشان داشتم. این وقتی بود كه حضرت آقا مجروح شده بودند. خاطرم هست در دفترشان یك تخت گذاشته بودند و حالشان مساعد نبود، اما در حال استراحت بر روی تخت به كارها رسیدگی میكردند. در آن دیدار، من از مسائل منطقه گزارشی خدمت ایشان ارائه كردم. واقعاً بر مسائل منطقهی سیستان فوقالعاده اشراف داشتند و این اشراف ایشان برای من كه با مسائل آنجا روزمره سروكار داشتم، بسیار عجیب بود. كسی كه فقط در دورهی تبعید، آن هم در گذشته، آنجا بوده، همهی افراد را میشناخت و احوال آنان را جویا میشد؛ كه از فلانی چه خبر؟ فلانی مسئلهای نداشته؟ و مسائلی از این قبیل.
موضوع دیگر هم تأسیس دفتری تحت عنوان دفتر پشتیبانی سیستان و بلوچستان در نخستوزیری وقت به همت ایشان بود.
كانال ارتباطی آقا با سیستان آیا فقط از طریق همین دفتر بود؟نه. به غیر از اینهایی كه عرض كردم، حضرت آقا یك نماینده هم در استان منصوب كرده بودند. نمایندهی ایشان در استان آقای كریمپور بود كه در جبهه به شهادت رسید. آقای كریمپور مسئول حزب جمهوری اسلامی هم بود و معمولاً مسائل استان را به اطلاع آقای خامنهای میرساند و از ایشان كسب تكلیف میكرد.
چند مطلب دیگر هم آقای رجایی از قول آقای خامنهای گفت كه در مورد ویژگیهای طبیعی استان بود و واقعاً برای من جالب بود. آیتالله خامنهای علاوه بر اینكه به ریزترین مسائل آن منطقه اشراف داشتند، در عین حال، به مسائل اجتماعی و مردمشناسی منطقه هم واقف بودند. ایشان تقریباً همهی سران طوایف استان را میشناختند.
نكتهی قابل توجهی از توصیههای آیتالله خامنهای در آن سالها در مورد سیستان به یاد شما مانده است؟ایشان تقریباً همهی سران طوایف استان را میشناختند. مولویها را تقریباً عمومشان را میشناختند. وقتی با من صحبت میكردند، از آنها سراغ میگرفتند. چیزی كه برای من اهمیت داشت و آیتالله خامنهای هم بر آن تأكید داشت، حمایت از مولویها بود. مولویها هم به ایشان بسیار علاقمند بودند و وقتی آقا به منطقه میآمد، با یك علاقه و رغبتی به ملاقات میآمدند و اگر درد دل و شكایاتی نسبت به مسائل داشتند، به ایشان میگفتند. علاوه بر این، آقا چون نسبت به مسائل استان اشراف داشتند، معمولاً توصیههایی میكردند كه برای بهبود وضعیت استان واقعاً كاربردی و عملیاتی بود.
امكان دارد بیشتر توضیح دهید؟برای شما یك مثال میزنم. در دورهای كه من استاندار بودم، مرحوم شهید رجایی با هیئت وزیران به استان سفر كردند. فكر میكنم اردیبهشت سال ۶۰ بود. آن زمان شهید رجایی هر ماه جلسهی هیئت وزیران را در یكی از استانها برگزار میكرد. به خاطر دارم اولین صحبت شهید رجایی با من این بود كه وقتی میخواستم به این استان بیایم، آقای خامنهای به من توصیههایی كرد كه آنجا به این مسائل توجه كن. یك استعدادها و پتانسیلهایی در سیستان و بلوچستان موجود بود كه حتی خود من به عنوان استاندار از بعضی از آنها خبر نداشتم. آقای رجایی گفت كه آقای خامنهای به من گفتند مثلاً در فلان شهر استان خربزه خیلی خوب میروید و من بعدها متوجه شدم كه درست میگویند. یا مثلاً گفته بودند در آنجا بزهایی هست كه این بزها خیلی پروار میشود و میتواند برای توسعهی دامداری مفید باشد. چند مطلب دیگر هم آقای رجایی از قول آقای خامنهای گفت كه در مورد ویژگیهای طبیعی استان بود و واقعاً برای من جالب بود.

آیتالله خامنهای علاوه بر اینكه به ریزترین مسائل آن منطقه اشراف داشتند، در عین حال، به مسائل اجتماعی و مردمشناسی منطقه هم واقف بودند؛ راجع به روابط سیستانیها و بلوچها، راجع به اینكه شاه اینها را جمع كرد اینجا برای اینكه مقابل هم بایستند تا او بتواند حكومت كند. ایشان میفرمودند ما دنبال این حرفها نیستیم كه اختلاف بیندازیم و حكومت كنیم. بنابراین باید مراقبت كنیم، باید هم مراقب سیستانیها باشیم و هم مراقب بلوچها. ایشان به من توصیه میكردند كه باید هر دو گروه را حمایت كنید. خوب البته كار سختی هم بود.
شما تا كی در استان سیستان و بلوچستان مسئولیت داشتید؟با تعویض وزیر كشور در اسفند ۱۳۶۰ من این مسئولیت را واگذار كردم، اما با اینكه مسئولیت من در سیستان و بلوچستان تمام شد، ولی به عنوان نمایندهی وزیر كشور در آن استان منصوب شدم و همچنان ارتباط من با استان حفظ شد.
یادم هست یك سفر دیگر هم با آقا به سیستان و بلوچستان آمدیم و همراه ایشان به چابهار و كُنارك رفتیم. سال ۱۳۶۲ بود. خاطرم هست آن موقع من نمایندهی وزیر كشور در چابهار بودم. سرلشكر سلیمی هم همراه آقا آمده بود. در كُنارك مشغول صرف ناهار بودیم. من یك بحثی را مطرح كردم و گفتم كه این دانشكدهی دریانوردی كه در حاشیهی دریای خزر هست، چرا به خلیج فارس یا دریای عمان منتقل نمیشود؟ گفتم نهایتاً این آقایان باید بیایند در آبهای گرم خلیج فارس و دریای عمان دریانوردی كنند و باید به این منطقه عادت كنند. آقا هم بلافاصله دستور دادند تا این طرح بررسی و پیگیری شود.
مولویها را تقریباً عمومشان را میشناختند. چیزی كه برای آیتالله خامنهای اهمیت داشت، حمایت از مولویها بود. مولویها هم به ایشان بسیار علاقمند بودند و وقتی آقا به منطقه میآمد، با یك علاقه و رغبتی به ملاقات میآمدند و اگر درد دل و شكایاتی نسبت به مسائل داشتند، به ایشان میگفتند.
آقا برای افتتاح اسكلهی چابهار به این سفر آمده بودند؟
بله. زمانی كه جنگ تحمیلی شروع شد، بنادر خرمشهر و ماهشهر تعطیل شد و استفاده از ظرفیت چابهار ضروری بود. خاطرم هست در زمان استانداری، یك روز من تمام این لنچدارها را كه معمولاً قاچاق میبردند، به بخشداری كُنارك دعوت كردم. به آنها گفتم تا به حال برای دیگران قاچاق میكردید، از امروز برای ایران قاچاق كنید. گفتند خوب چهكار كنیم؟ گفتم من یك نماینده به دبی میفرستم. هر چه گفت شما بار كنید و بیاورید. از همهی استانها و بهخصوص از مناطق جنگزده میگفتند كه مثلاً كیسهخواب یا پتو یا بولدوزر یا ... نیاز داریم. بانك مركزی همكاری میكرد و پول میفرستاد و ما خریداری میكردیم.
آقای مهدوی كنی هم كه برای بازدید آمده بودند، گفتند در اینجا میتوانیم یك اسكلهی نصب سریع راهبیندازیم كه میتواند جوابگوی نیازها باشد. بلافاصله در هیئت سهنفرهی چابهار -كه من هم عضو آن بودم- شروع به كار كردیم و توانستیم با همكاری یك شركت سنگاپوری، خیلی سریع اسكله را آمادهی بهرهبرداری كنیم.
البته آن زمانی كه حضرت آقا آمدند به خاطر تهدیدات هوایی عراق فضا به شدت نا امن بود و حتی محافظین ایشان اجازه ندادند كه از اتومبیل پیاده شوند. با ماشین آمدند و دوری زدند و بعد نهایتا رفتند به حسینیه كنارك سخنرانی كردند و اسكله را افتتاح فرمودند.
منبع: khamenei.ir